امام سجاد (علیه السلام) و قيام مختار
درباره مختار و انگيزه او در اين قيام قضاوتهاى گوناگون شده است.تا آنجا كه بعضى دانشمندان طبقه اول و دوم از شيعه در باره او نظر مساعدى ندارند.اما متأخران او را به نيكويى ستودهاند .مختار پس از قيام نافرجام سليمان بن صرد (رئيس پشيمانان)
امام سجاد (علیه السلام) و قيام مختار
نويسنده: سيد جعفر شهيدى
منبع:كتاب«زندگانى على بن الحسين (ع)»
منبع:كتاب«زندگانى على بن الحسين (ع)»
درباره مختار و انگيزه او در اين قيام قضاوتهاى گوناگون شده است.تا آنجا كه بعضى دانشمندان طبقه اول و دوم از شيعه در باره او نظر مساعدى ندارند.اما متأخران او را به نيكويى ستودهاند .مختار پس از قيام نافرجام سليمان بن صرد (رئيس پشيمانان) شيعيان را فراهم ساخت.او ميدانست اگر بخواهد جنبش شيعه به نتيجه برسد، بايد يكى از خاندان پيغمبر آنرا رهبرى كند يا لا اقل جنبش به نام او آغاز شود.چه كسى براى اين كار مناسب است؟ على بن الحسين ـ (ع) فرزند شهيد آل محمد ـ و اگر او نپذيرد؟ محمد فرزند على بن ابى طالب عموى على بن الحسين (ع) .
مختار بهر دو تن نامه نوشت.امام على بن الحسين (ع) كه بى وفائى عراقيان و رنگ پذيرى آنان را ديده بود و مىدانست بگفته پدر بزرگوارش اين مردم «دين را تا آنجا مىخواهند كه زندگانى خود را بدان سرو سامان دهند و هنگام آزمايش پاى پس مىنهند» به مختار پاسخ مساعد نداد و تنها تا آنجا كه كار او با كيفر قاتلان پدرش مربوط مىشد كردار او را تصويب فرمود، چنانكه چون مختار سر عبيد الله بن زياد و عمر بن سعد را نزد او فرستاد امام به سجده رفت و گفت:
الحمد لله الذى ادرك لى ثارى من أعدائى و جزى الله المختار خيرا (1) .يعقوبى نويسد: مختار سر عبيد الله بن زياد را نزد على بن الحسين (ع) به مدينه فرستاد و فرستاده خود را گفت: بر در خانه او بنشين، همينكه ديدى در خانه گشوده شد و مردم بدرون رفتند، بدان كه هنگام غذا خوردن اوست، تو هم بدرون خانه برو!
فرستاده چنان كرد، و چون داخل خانه شد بانگ برداشت: اى خانواده نبوت و معدن رسالت و فرود آمد نگاه فرشتگان و منزل وحى! من فرستاده مختار پسر ابو عبيده هستم و اين سر پسر زياد است، براى شما آوردهام.با شنيدن اين بانگ، فرياد از زنان بنى هاشم برخاست و چون امام سر عبيد الله را ديد، گفت دوزخ جاى او باد! بعضى گفتهاند على بن الحسين (ع) را پس از مرگ پدرش جز آن روز خندان نديدند. (2)
و ابن عبدريه نوشته است: سر عبيد الله را هنگامى نزد على بن الحسين (ع) آوردند كه نيم روز بود و او ناهار مىخورد.چون سر را ديد گفت: سبحان الله، كسى فريفته دنيا نمىشود مگر آنكه حق نعمت خدا در گردنش نباشد وقتى سر پدرم را نزد ابن زياد آوردند غذا ميخورد . (3)
اما مسعودى نوشته است مختار نامهاى به على بن الحسين (ع) السجاد نوشت.در آن نامه او را امام دانست و خواست تا با آن حضرت بيعت كند و از او رخصت خواست تا دعوت خويش را آشكار سازد.مالى فراوان هم با نامه فرستاد.على بن الحسين (ع) مال را نپذيرفت و نامه او را پاسخ نداد و در مسجد پيغمبر او را ناسزا گفت. (4) ممكن است قسمت اخير را ناخشنودان از مختار افزوده باشند، ولى آنچه مسلم است امام در مورد دعوت براى رهبرى شيعيان، روى خوش به مختار نشان نداده است. (5)
در روايتى كه از منهال بن عمرو است گويد: سالى به حج رفتم و على بن الحسين (ع) را ديدم .پرسيد:
ـ حرملة بن كاهل چگونه به سر مىبرد؟
ـ او را در كوفه زنده ديدم.امام دستهاى خود را بالا برد و گفت:
خدايا گرمى آهن را بدو بچشان! خدايا گرمى آتش را بدو بچشان! چون بكوفهرسيدم حرمله را نزد مختار آوردند.وى فرمود تا دست و پاى او را بريدند، سپس او را بآتش سوزاندند. (6)
مختار بهر دو تن نامه نوشت.امام على بن الحسين (ع) كه بى وفائى عراقيان و رنگ پذيرى آنان را ديده بود و مىدانست بگفته پدر بزرگوارش اين مردم «دين را تا آنجا مىخواهند كه زندگانى خود را بدان سرو سامان دهند و هنگام آزمايش پاى پس مىنهند» به مختار پاسخ مساعد نداد و تنها تا آنجا كه كار او با كيفر قاتلان پدرش مربوط مىشد كردار او را تصويب فرمود، چنانكه چون مختار سر عبيد الله بن زياد و عمر بن سعد را نزد او فرستاد امام به سجده رفت و گفت:
الحمد لله الذى ادرك لى ثارى من أعدائى و جزى الله المختار خيرا (1) .يعقوبى نويسد: مختار سر عبيد الله بن زياد را نزد على بن الحسين (ع) به مدينه فرستاد و فرستاده خود را گفت: بر در خانه او بنشين، همينكه ديدى در خانه گشوده شد و مردم بدرون رفتند، بدان كه هنگام غذا خوردن اوست، تو هم بدرون خانه برو!
فرستاده چنان كرد، و چون داخل خانه شد بانگ برداشت: اى خانواده نبوت و معدن رسالت و فرود آمد نگاه فرشتگان و منزل وحى! من فرستاده مختار پسر ابو عبيده هستم و اين سر پسر زياد است، براى شما آوردهام.با شنيدن اين بانگ، فرياد از زنان بنى هاشم برخاست و چون امام سر عبيد الله را ديد، گفت دوزخ جاى او باد! بعضى گفتهاند على بن الحسين (ع) را پس از مرگ پدرش جز آن روز خندان نديدند. (2)
و ابن عبدريه نوشته است: سر عبيد الله را هنگامى نزد على بن الحسين (ع) آوردند كه نيم روز بود و او ناهار مىخورد.چون سر را ديد گفت: سبحان الله، كسى فريفته دنيا نمىشود مگر آنكه حق نعمت خدا در گردنش نباشد وقتى سر پدرم را نزد ابن زياد آوردند غذا ميخورد . (3)
اما مسعودى نوشته است مختار نامهاى به على بن الحسين (ع) السجاد نوشت.در آن نامه او را امام دانست و خواست تا با آن حضرت بيعت كند و از او رخصت خواست تا دعوت خويش را آشكار سازد.مالى فراوان هم با نامه فرستاد.على بن الحسين (ع) مال را نپذيرفت و نامه او را پاسخ نداد و در مسجد پيغمبر او را ناسزا گفت. (4) ممكن است قسمت اخير را ناخشنودان از مختار افزوده باشند، ولى آنچه مسلم است امام در مورد دعوت براى رهبرى شيعيان، روى خوش به مختار نشان نداده است. (5)
در روايتى كه از منهال بن عمرو است گويد: سالى به حج رفتم و على بن الحسين (ع) را ديدم .پرسيد:
ـ حرملة بن كاهل چگونه به سر مىبرد؟
ـ او را در كوفه زنده ديدم.امام دستهاى خود را بالا برد و گفت:
خدايا گرمى آهن را بدو بچشان! خدايا گرمى آتش را بدو بچشان! چون بكوفهرسيدم حرمله را نزد مختار آوردند.وى فرمود تا دست و پاى او را بريدند، سپس او را بآتش سوزاندند. (6)
پىنوشتها:
1.رجال كشى ص 84.المختار الثقفى ص 124
2.تاريخ يعقوبى ج 2 ص 6
3.عقد الفريد ج 5 ص 143
4.مروج الذهب ج 2 ص 98
5.براى اطلاع از حال مختار رجوع شود به تاريخ تحليلى اسلام ص 173 به بعد
6.مناقب ج 4 ص 133
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}